بازی

شبیه آدم‌هایی نیستم که شکست خورده‌اند ... با وجود اینکه تیرم به خطا رفته، بد جوری هم به خطا رفته .. حسابی هم توی ذوقم خورده . البته که خدا خدا میکردم که شانه از زیر بار این ماجرا خالی کنم ، دوست داشتم خودم بزنم زیر همه چیز .. نشد ! بهتر که نشد .

تیرم به خطا رفته ... و یک هفته‌ای با خودم درگیرم ، کلنجار میروم که چرا ؟ چرا حریف زودتر از من طاقتش طاق شد ؟ چرا حریفم زد زیر همه چیز ؟

شاید استراتژی من غلط بود ، شاید حریفم را از ابتدا اشتباه انتخاب کرده بودم .. هزارا شاید کنار این بازی بود . 

من اشتباه کرده‌ام ، مثل هزاران بار قبلی که اشتباه کرده بودم . نمیدانم برای خودم چه تصمیمی خواهم گرفت . شاید دیگر سراغ این کارها نروم، دیگر از توی دنیای واقعی برای خودم حریف انتخاب نکنم و تمام تلاشم را برای غلبه کردن بر حریف نکنم .. 

شاید این بار بار آخری باشد ، دیگر اجازه‌ی غلبه به هیجانات دخترانه‌ام را ندهم .. 

اما همه‌ی این روزها درس بزرگتری داشت ، من خود واقعی‌ام را بهتر شناختم ، و بیشتر از قبل دوستش دارم ! ...‌

خوشحالم که این بار بزرگتر شده بودم ، و معقولانه تر رفتار کردم ... شکست خوردم ، اما شکستی پر از پیروزی بود . 

به خودم بابت این همه پیروزی و شکست در کنار هم تبریک میگویم ... من این بار موفق شدم تمام قوای عقلانی و احساساتی‌ام را کنار یکدیگر مدیریت کنم و این برای من خود دستاورد بزرگی‌ست .